برای بابا من یک اسمِ درِگوشی انتخاب کردم "شفِ اعظم"!!! از دست شبیخون های بابا به آشپزخونه من هیچ وقت رغبتی برای درست کردن غذا ندارم.

امروز بعد از سه روز که ماه بانو نیست و بقول قدیمی ها اجاق آشپرخونه ما خاموش بوده و من خسته از غذاهای هردمبیل و حاضری طور،تصمیم گرفتم یکمی یانگوم بازی در بیارم،کور خوندید اگر حدس میزنید که شف اعظم حاضر به خوردن عذای من بشه،درواقع دیروز خودش برای خودش غذا درست کرد و منم لب به غذاش نزدم و قرار شد امروز برای خودم غذا بپزم که شف اعظم شبیخونه زد، انقدر رفت و اومد و از نظریه هاش مستفیض شدم که تموم ذوق من برای یانگوم بازی کور شد و دراخر با ذکر "غلط کردم" غذا رو سرهم بندی کردم و تمام.

اصولا همیشه ماه بانو شاکی میشه که دختر زشته بیا یکم توی اشپزخونه وردست من وایسا غذاها رو یاد بگیر فردا پس فردا ازدواج میکنی و هیچی بلد نیستی و در این مواقع من جیغ بنفش کشان اصرار دارم که نمیــــــــــــخوام من اصلا ازدواج نمیکنم و شفِ اعظم در یک حرکت طوفانی وارد میدان مجادله میشه که ای بابا اصلا نخواستی خونه ی هیچ بری هم باید یاد بگیری خودت از گرسنگی نمیری.با ابروهایی بالا رفته و قیافه ای درهم از صحنه خارج شده و در اتاق سنگر میگیرم. :|

 

خدایی قرنطینه خونگی من با شف اعظم از اون مصیبت های عظمایی هست که باید براش گریست.ما روزانه درکل بیشتر از ده جمله باهم صحبت نداریم،حالا ماه بانو هم نباشه که من توی اتاق زندانی میکنم خودم رو،شف اعظم هم با تلوزیون و اخبار خودکشی میکنه :)))

این چند روز وقتی اخبار میبینه در حالی که متاسف سرش رو ت میده میگه"بزرگی خدا رو ببین یک ویروس به این کوچیکی کل دنیا رو بهم ریخته"یا مثلا "ازبس ناشکری کردیم به این حال و روز افتادیم،سر هم کلاه گذاشتیم،سیستم بانکیمون که ربا هست،این بلا سرمون اومد" یا اینکه "ببین این مسئول که کلی برو بیا داره مریض شده اونوقت این رفتگرا از صبح تا شب دستشون توی اشغال هست اما مریض نمیشن خداروشکر.ببین اینا همه به کار خدا و نیت ادم ها برمیگرده"

و من تایید کنان از محل دور میشم.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها