تموم اسمون ریسمون بافتن های این پست قرار است منتهی شود به این نتیجه گیری که " ما انسان ها خدا نمی خواهیم!! ما غول چراغ جادو میخواهیم!!"

قرار نیست دعا کردن و درخواست کردن رو زیر سوال ببرم اما حقیقتا وقتی به رفتارهای خودم و اطرافیان دقیق میشوم متوجه میشوم که رابطه ما با خدا بدجوری لنگ میزند.


منِ نوعی که گاهی حتی با حالت طلبکاری تموم دست به کمر میزنم و زل میزنم به اسمون که " آخدا تو منو خلق کردی برای چی؟اصلا ببینم چرا فلان موقع فلان کار رو کردی؟چرا برا فلانی این کار رو کردی و حالا که به ما رسیده صفت رحمانیتت ته کشیده و داری قهار بودنت رو به رخ من میکشی؟ منم قراره سر به زیر بندازم و بگم حکمتت هست و چشم گویان برم سراغ زندگیم؟نخیر جونم از این خبرا نیست که،اگر این کار رو نکنی منم دیگه باهات قهر میکنم و اسمت رو نمیارم،ببین کی بهت گفتم، این خط اینم نشون"با غیظ سجاده ام رو جمع میکنم و میگذارم گوشه طاقچه خاک بخوره.


مادر نشدم اما اگر قرار باشه روزی بچه ام توی چشمام زل بزنه و بگه "مامان اصلا تو چرا منو بدنیا آوردی؟اصلا چون تو منو به این دنیا آوردی وظیفه ات هست که این کارا رو درحقم انجام بدی و یکوختی خیال برت نداره که این ها لطفتت هست نه  این ها وظیفه ی بدیهی تو هست،چون فلان کار رو برای برادر/خواهرم کردی باس برای منم انجام بدی"نمیدونم چه احساسی خواهم داشت اما پیرو اون محبت مادری ممکنه منِ مادر حفظ ظاهر کنم و به محبت های بی پایان ادامه بدم اما یک گوشه قلبم بدجور ترک برمیداره و میشکنه.



توی ذهنمون نهادینه شده که خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست،قرار نیست خم به ابرو بیاره و اصلا منتظرِ لب تر کردنِ ماست.

اما بنظرم این رابطه ی خدا و بنده اصلا درست نیست.طبیعی نیست.

توی این شب ها _حتی افقِ نگاهمون رو وسیع تر کنیم_ توی این سال یک تجدید نظری توی رابطه با خدا کنیم.

اساسا رابطه خدا و بنده باید چگونه باشد؟

فکر میکنم اگر به جواب درستی برسیم تموم ابعاد زندگیمون خود به خود درست بشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها