دو سالی میشه که پدر گرام به صورت خودجوش و دلی،سمنو میپزه.بابا یکم ضد فامیل و جمع هست،برا همین همه کارها چراغ خاموش انجام میشه و تنها اونایی که مرغ سعادت روی شونه اشون نشسته باشه و از نظر بابا،ادم خوبی باشه یک کاسه از این سمنو نصیبش میشه!

 

دوران طفولیت موقع دعا کردن همیشه اصرار داشتم چشم ها رو ببندم و پیس پیس کنم!مثل ادم بزرگ ها که موقع دعا خوندن پیس پیس میکردند!الان که جزو ادم بزرگ ها محسوب میشم همچنان موقع دعا کردن باید چشم ها رو ببندم،اینجوری حس میکنم فقط من و خدا هستیم و حتما دعا رو میشنوه!

 

این قصه ها رو بافتم که بگم الان کنار دیگ کوچک سمنو نشستم،به نیت هر کدوم از بچه های بیان یک دور ملاقه رو میچرخونم و پیس پیس میکنم.اجالتا شما همین لحظه چشم ها رو ببندید،تمرکز کنید و از ته دل ارزو کنید،باشد که اتصال من،شما و کائنات برقرار شود!

+خواستم با اسم بگم به یادتون هستم و اما لیست اسامی زیاد شد!خوشحالم این دنیای صفر و صدی ما را به هم وصل کرده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها