دیدی وقتایی که نصف شب از خواب بیدار میشی و آب میخوای،مجبوری کورمال کورمال راه بری تا برسی به یخچال؟

توی راه به احتمال زیاد به دیوار و وسیله ها میخوری، درد رو تحمل میکنی اما سعی میکنی صدات در نیاد!

بر اساس اون تصویر ذهنی که از قبل داشتی سعی میکنی موانع رو پیش بینی کنی تا با کمترین دردسر برسی به یخچال.

وضعیتِ الانِ من هم همینجوریه!!!

توی تاریکی مطلق دارم کورمال کورمال سراغِ نور رو میگیرم.

تصویر ذهنی که از قبل دارم بهم قوت قلب میده که ادامه بدم،حتی اگه بیشترین درد و آسیب رو هم متحمل بشم باز بخاطر اون حس ظن که دارم مطمئنم یک گوشه ی این تاریکی وایسادی،داری با لبخند نگاه میکنی،منتظری خودم رو از این شرایط نجات بدم،منتظری اولین بارقه ی نور رو پیدا کنم تا اونوقت منو توی نور غرق کنی!


پ.ن:نیاد اون روزی که چشمام به تاریکی عادت کنه و تو رو فراموش کنم،همه ی ترسم همینه.

هوام رو داری دیگه؟


مشخصات

آخرین جستجو ها